به گزارش خبرنگار مهر، رمان «دیو» نوشته والتر دینمایرز با ترجمه شیدا رنجبر توسط نشر پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
نسخه اصلی اینرمان در سال ۱۹۹۹ با عنوان «monster» چاپ شد که جایزه مایکل الپرینتز، دیپلم افتخار جایزه کارتاکینگ و نامزدی بخش نهایی جایزه کتاب ملی آمریکا را برای نویسندهاش به ارمغان آورد. ویراست اول ترجمه پیشرو از اینکتاب هم در سال ۸۴ با نام «دیو» منتشر شد.
رمان پیشرو درباره نوجوان سیاهپوستی بهنام استیو هارمون است که به جرم قتل در زندان به سر میبرد. بسته به نتیجه محاکمه، شاید استیو تا آخر عمرش مجبور باشد در زندان بماند. او در این مکان محدود، با نوجوانان و جوانان بزهکار دیگری هم آشنا میشود.
والتر دینمایرز نویسنده اینکتاب، خود از مولفان سیاهپوست آمریکایی است که متولد سال ۱۹۳۷ و درگذشته به سال ۲۰۱۴ است. ایننویسنده یکی از نویسندگان سیاهپوست ادبیات معاصر کودک و نوجوان آمریکاست. متن رمان «دیو» نوشتههای روزانهای است که استیو هارمون در زندان و در حالی که در انتظار محاکمه و جلسه دادگاه است، نوشته شدهاند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
پنجشنبه نهم ژوئیه
دوشیزه ابراین میگوید این جو بدی که به ضد من است، واقعا ناامیدکننده است. فکر نمیکنم دادستان بداند که اسوالد واقعا چطور آدمی است؛ فکر نمیکنم بداند من هم چطور آدمی هستم، یا اصلا اهمیت بدهد.
امروز صبح حکم یکی از بچههای سلول بغلی را صادر میکنند. اسمش «آسی» است. به همه میگفت برایش مهم نیست در موردش چه میگویند. از یک نفر که چک و سفته میخرید، دزدی کرده بود و با تبر زخمیاش کرده بود. میگفت: «تنها کاری که میتونن بکنن اینه که بندازنم تو زندون، اما روحمو که نمیتونن تسخیر کنن.»
میگفت به آن پول احتیاج داشته و به محض اینکه بتواند روی پاهای خودش بایستد، پسش میدهد. میگفت خدا او را درک میکند و حتما به او فرصت میدهد تا کارش را جبران کند. بعد هم زد زیر گریه.
گریهاش به من هم سرایت کرد. دوشیزه ابراین گفت قاضی میتواند مرا محکوم به بیست و پنج سال حبس کند. اگر این کار را بکند، دستکم بیست و یک سال و سه ماه باید این تو باشم. حتی فکرش را هم نمیتوانم بکنم که این مدت طولانی را اینجا باشم. برای همین بود که من هم گریهام گرفت.
وقتی داشتم لباس میپوشیدم، احساس کردم معدهام ناراحت است. مامان برایم پیراهن تمیز و لباس زیر آورده. میتوانم تصورش که توی آشپزخانه پیراهن را اتو میکند. آنقدر در مورد وضعیت خودم و اینکه بالاخره چه به سرم میآید و اینجور چیزها فکر میکنم که دیگر زیاد به فکر خانوادهام نیستم. میدانم که مامان دوستم دارد، اما نمیدانم در موردم چه فکری میکند.
به آقای نزبیت هم فکر میکنم. عکسهایش را وقتی میخواستند به هیاتمنصفه نشان بدهند ندیدم اما کمی بعد، وقتی آنها رفتند، دوشیزه ابراین عکسها را گرفت و روی میزی که جلو من بود گذاشت. میخواست از آنها یادداشت بردارد. اما مطمئنم میخواست من هم آنها را ببینم. من هم دیدم. پای راست آقای نزبیت به بیرون پیچیده بود. دست چپش بالا بود و از آرنج تاب خورده بود، برای همین انگشتهایش به کنار سرش رسیده بودند، چشمهایش هم نیمهباز بودند.
اینکتاب با ۲۲۸ صفحه مصور، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۶ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما